- دوشنبه / ۲۰ آذر ۱۴۰۲ / ۱۴:۳۸
- دستهبندی: فرهنگ حماسه
- کد خبر: ۱۴۰۲۰۹۲۰۱۴۵۲۶
- خبرنگار : ۷۱۰۶۲
- چاپ
کتاب «ماجرای امروز» ماجرای حماسه و شهادت شهدای مدافع امنیت به قلم سمیه عظیمی ستوده توسط انتشارات ۲۷ بعثت روانه بازار نشر شد.
به گزارش ایسنا، ماجرای امروز در کتاب اول خودش به روایت هشت شهید مدافع امنیت براساس برنامهای دربارة شهدای امنیت و فتنه؛ شهدایی از سال ۱۳۸۸ تا به امروز میپردازد. شهید محمدحسین حدادیان، شهید پرویز کرم پور، شهید عباس خالقی، شهید حسین اجاقی زنوز، شهید سیدعلیرضا ستاری، شهید حسین غلام کبیری، شهید حسین تقیپور و شهید روحالله عجمیان پرداخته است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
رفتیم خانه و خوابیدیم صبح که بلند شدم، دیدم حسین هنوز در خانه است. به پدرش گفتم: «حسین هنوز خوابه؟ دیرش میشه.» چون من معمولاً حسین را بیدار میکردم، پدرش بیدارش نکرده بود. برای بیدارکردن بچهها روش خودم را داشتم. سعی میکردم خودشان با سروصدا بیدار شوند. مستقیم بالای سرشان نمیرفتم.
آن روز اما حسین داشت دیرش میشد و بیدار نشده بود. رفتم بالای بالینش و مچ پایش را ماساژ دادم. بیدار شد. چشمانش قرمز بود؛ انگار سالهاست نخوابیده. دلم به درد آمد. با آرامیگفتم: «حسین جان، دیرت شده.» بهسختی پلک زد و سرش را چرخاند سمت ساعت روی دیوار اتاق. گفت: «مامان، مهم نیست. فوقش نیم ساعت مرخصی رد میکنم.»
بطری نوشابۀ خانوادۀ بالای تختش خالی بود. همیشه شربت آبلیمو درست میکردم و میگذاشتم توی یخچال. بطری را که دیدم، متوجه شدم شربت آبلیمو را آورده و در اتاقش خورده است. چند دقیقه که گذشت، بلند شد. گفت: «مامان، دیرم شده. باید برم. بیزحمت دوباره شربت درست کن و بذار توی یخچال.» بلند شد و رفت.
سفرم طولانی شده بود و خسته بودم. اصلاً توان راهرفتن و غذاپختن و کارِ خانه نداشتم. ظهر که شد، حاجی صدایم کرد و گفت: «بلند شو ناهار بخور.» بلند شدم و ناهار خوردم. غذای حسین را هم روی اجاق گذاشتم. سهونیم بود که آمد. صدای درِ ورودی را شنیدم؛ اما توان بلندشدن نداشتم. قرص خورده بودم و خوابوبیدار بودم. حسین از لای در نگاهی به اتاق کرد. من را دید و فوری در را بست. نتوانستم صدایش کنم و بگویم بیدارم. فهمیدم غذایش را خورد و رفت.
بعد از رفتنش خوابم برد. با صدای زنگ تلفن بیدار شدم. ساعت را نگاه کردم. حدود هفت شب بود. دیدم کسی جواب نمیدهد. فهمیدم حاجی و بچهها خانه نیستند. بلند شدم و گوشی را برداشتم. دوستم بود. گفت: «خبر داری از بیرون؟ میدونی خیابونا شلوغه؟» گفتم: «نه. من قرص خوردم و خوابیدم. اصلاً خبر ندارم حاجی و بچهها کجان.» کمی حرف زدیم و بعد خداحافظی کردیم.
انتهای پیام
- خرید اینترنتی برنج ایرانی با ارزانترین قیمت قیمت لحظهای برنج ایرانی در سال ۱۴۰۲ بلیط هواپیما تور استانبول خرید بلیط هواپیما موزیکفا دانلود آهنگ جدید بلیط هواپیما دانلود آهنگ خرید سرور مجازی آپ موزیک سرور مجازی ایران جمینجا خرید سی پی ارزان چت جی بی تی دانلود آهنگ مختلف موزیک خرید بلیط هواپیما سانا پرس موزیکو تماشای فیلم سایت تخصصی فیلم و سریال ماهان موزیک تعمیر درب اتوماتیک شیشه ای خرید کاغذ دیواری ارزان اخبار حوزه امنیت اطلاعات خرید هاست افتتاح حساب بانکی بینالمللی مبلمان اداری ستاره پیوان قیمت میلگرد امروز قیمت تشک
- در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
- -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
- -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
- – ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بیاحترامی به اشخاص، قومیتها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزههای دین مبین اسلام باشد معذور است.
- – نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر میشود.